سفری آفاقی از قاسمآباد تا ماووت
تاریخ انتشار: ۱۱ مهر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۲۷۹۳۳۳
به گزارش خبرگزاری فارس از رودسر، شنیده بودم قاسم آباد چابکسر، شهید زیاد داده و جوان از دستدادههای زیادی در این منطقه نفس میکشند، هنوز بودند مادران و پدرانی که تاریخ معاصر ایران را شکل میدادند و رسانهایها باید بر مبنای رسالت خبریشان در مسیر ثبت تاریخ شفاهی گیلان قدم بردارند.
با چند تن از اهالی قلم عازم دیداری شدیم که به حتم صاحب خانه دعوتمان کرده بود، گویا هر مقدار ما در ثبت رشادتها و ادامه دادن راه فرزندان خمینی کبیر کوتاهی کردیم آنها خودشان هنوز زندهاند و هم پرچمدار این مسیرند و هم برای زنده نگاه داشتن تاریخ این مرز و بوم از نویسندگان دعوت میکنند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
راهی شدیم و به قاسم آباد رسیدیم، در کوچههای روستا قدم می زدیم و تابلوهای یادمان شهدا را نظاره میکردیم که گفتند مادر عزیزی چشم به راه ماست و با وجود بیماری، ما را به ملاقات خود پذیرفته، خرسند از مهمان نوازی بودیم و نگران از زحمتی که برای این مادر عزیز داشتیم، اما این اسوه صبر و استقامت نماد غیرت بود و تاریخ ایران به پاس رشادت و صبوریاش باید تمام قد بایستد.
نزدیک خانهای شدیم که زیبایی روستایی آن زبانزد بود و استقبال مادرانهاش بینظیر، کمرش خم بود و دستهایش میلرزید اما قلبش به وسعت دریای نیلگون خلیج همیشه فارس بزرگ بود و آرام، باید بودی و میدیدی برق چشمانش را از خوشحالی دیدار مهمانان فرزند دلیرش سردار زکریا، زکریای عزیزی که هم سردار بود و هم دلیر و هم عزیزدل مادر!
پسری آرام بود و کمک حال مادر، مادرش میگوید: «وابستگی زیادی به من داشت و با هم مأنوس بودیم و بدون من یک شب هم نمیتوانست در جایی بماند، برای خرید لباس و گرفتن پول توجیبی تقاضایی نداشت و از همان اوان کودکی نمازش را میخواند.»
آنطور که شنیده بودن آقا زکریا در دوران انقلاب، یکی از نیروهای فعال محله بود و در سازماندهی و رهبری بچههای محل نقش زیادی داشت، همواره در تحولات و دگرگونیهای انقلاب و راهپیمایها حاضر بود، ایمان قوی و اخلاق خوب و حسنه داشت و رفتارش با کوچکترها و بزرگترها به یک نحو بود و به همه احترام میگذاشت؛ گمان میکنم این صفات نیک و خلق و خوی آراسته به ایمان و تقوا ویژگی تمامی شهدای ایران عزیزمان است، همرزمان و رفقای حاجی دوران ما، سردار دلهایی که این شعار حیات را از همان خاک جبههها و همسنگریهایش به یادگار داشت که: «برای شهید شدن باید شهید زندگی کرد.» و الحق خدای شهدا آنانی که شهید بودهاند را شهید میبرد.
میگفتم؛ سردار شهید زکریا (اصغر) رحیمزاده اهل روستای قاسم آباد چابکسر بود، او اخلاق منحصر به فردی داشت و اگر برای دوستان و برادران دینی از نظر اقتصادی یا اجتماعی مشکلی پیش میآمد سعی میکرد که آن را به هر طریقی مرتفع کند چرا که نسبت به مشکلات دیگران حساس بود و رنج میبرد.
این شهید عزیز قاسمآبادی بامسؤولیت جانشین گردان امام حسین (ع) از لشکر قدس در عملیات نصر۴ در منطقه ماووت عراق شرکت کرد و با توجه به شناختی که از منطقه داشت به اتفاق گروهی از نیروهای تحت امر توانست در جبهه دشمن نفوذ کند.
تورق در وصیت نامه شهید حال و هوای دیگری داشت، نوشته بود:
«... ای برادران نگذارید اسلحهای که دارم در گوشهای بیفتد و خراب شود آن را بردارید و مبارزه را ادامه دهید تا پیروز شوید...»
زکریای قصه ما یا همان اصغر مادرش، در ۱۵ اسفند سال ۳۸ در روستای قاسم آباد سفلی از توابع شهرستان رودسر به دنیا آمد و تا سال سوم متوسطه در منطقه خود درس خواند و بعد از آن راهی دانشسرای کشاورزی لاکان رشت شد و دیپلم کشاورزی گرفت.
اصغر آقا، در سال ۶۰ وارد سپاه شد و در دفعات مکرر راهی جبهههای جنوب و غرب کشور تا با دشمنان حق علیه باطل بجنگد، او سرانجام در چهارمین روز تیر ماه ۱۳۶۶ در منطقه ماووت عراق و در سن ۲۸ سالگی به دوستان شهیدش پیوست تا در جوار سیدالشهدا زندگی جدیدی را آغاز کنند.
در سومین دیدار خبرنگاران بسیج رسانه استان گیلان به مناسبت هفته دفاع مقدس به روستای قاسم آباد بخش چابکسر عزیمت کردیم و به دیدار یادگارانی رفتیم که در سالهای دور، جگر گوشه خود را از دست داده بودند و سالها در غم فراق عزیزانشان اشک ریختند و صبر پیشه کردند، باید ایستادگی و استقامت را آنان یاد بگیریم و همواره خود را مدیون آنانی بدانیم که رفتند تا ما بمانیم!
انتهای پیام/۸۴۰۰۷
منبع: فارس
کلیدواژه: شهید عراق سپاه سردار رحیم زاده شهدای گیلان دفاع مقدس جنگ تحمیلی قاسم آباد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۲۷۹۳۳۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
جنایت زندان دولهتو + تصاویر | خود مشاهده کردم که آنان را جلوی کاروانهای عروسی سر میبریدند...
به گزارش همشهریآنلاین، امروز ۱۷ اردیبهشت چهل و سومین سالروز بمباران زندان دولهتو در نقطه صفر مرزی ایران و عراق در سال ۱۳۶۰ است.
به دنبال شکست نقشههای شوم و توطئههای حامیان غربی و عبری رژیم پهلوی و عقیم ماندن سیاستهای براندازانه دستنشاندگان و تهماندههایِ آنان در ایران، سران و امرای فراری رژیم پهلوی به جنایتکاران رژیم بعث عراق و حزب منحله دموکرات کردستان ایران که به آن سوی مرزهای ایران در استان کردستان عراق فرار کرده بودند، دست همکاری دادند و در مدیریت واحدهای نظامی، زندانها و شکنجهگاههای رژیم بعث عراق این منطقه سهیم شدند.
در غائله کردستان در منطقه غرب کشور، کومله و حزب منحله دموکرات کردستان اقدام به اسیر کردن و دزدیدن رزمندگان ایرانی و انتقال آنان به زندان دولهتو کردند و به غیرانسانیترین اصول و شیوهها با آنان رفتار میکردند تا به خیال خود از نظام جمهوری اسلامی ایران و مدافعانش انتقام بگیرند.
آنان که از بدو شروع جنگ تحمیلی علیه ایران اسلامی در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ در کنار اربابانشان، از تجاوزها و یورشهای غافلگیر کننده ارتش رژیم بعث به مناطق مسکونی استانهای مرزی ایران سر از پای نمیشناختند، انواع شکنجههای جسمی و روحی را روی اسیران جانبرکف بسیجی، سپاهی، ارتشی، سرباز، ژاندامری و پیشمرگهای مسلمان کُرد پیاده میکردند تا آتش عقدههای خود را فرو بنشانند.
نمونه این سفاکان بیرحم، عبدالله سرخه و سروان امیدی رییس زندان دولهتو و خواهرزاده عبدالرحمن قاسملو دبیرکل حزب منحله دموکرات کردستان ایران بودند.
سروان امیدی بازجویی، اعترافگیری و محاکمه رزمندگان جبهه حق علیه باطل و افرادی که در جریان ناآرامیهای کردستان توسط گروهکهای تروریستی کومله و دموکرات، دزدیده و اسیر میشدند را به شکنجهگران واحد قضایی حزب دموکرات کردستان که اکثرا از افسران فراری ارتش شاه بودند، سپرده بود.
او با مشورت و همراهی امرا و ارتشیان رژیم معدوم پهلوی به خصوص عبدالله سرخه و سرگرد ایرج سلطانی که تا ۲۷ ماه قبل خلبان مخصوص بالگرد اشرف پهلوی بود و اکنون مسؤول منطقه اشنویه در دفتر سیاسی حزب منحله دموکرات، جنایتهای بیحساب و کتاب بسیاری را در زندان دولهتو علیه اسرای شیعه، سنی و کرد برنامهریزی و اجرا کرد.
محدوده زندان دولهتو فاجعه زندانزندان دولهتو با ۸ اتاق و ظرفیت ۲۱۳ زندانی بین دو شهر سردشت - پیرانشهر در شمالغرب پیرانشهر بعد از روستاهای میرآباد و مزرعه به سمت مرز عراق در منطقه آلواتن ساخته شده بود و رزمندگانی ایرانی که به دست گروهکهای تروریستی کومله و دموکرات و سایر خرده گروهکهای وابسته دستگیر میشدند به این زندان منتقل میشدند.
براساس اسناد باقی مانده از دوران جنگ تحمیلی با اطلاع ارتش رژیم بعث عراق از عملیات مشترک ارتش و سپاه پاسداران برای آزادسازی منطقه کردستان ایران، جنگندههای رژیم بعث در هماهنگی کامل با نیروهای حزب دموکرات منحله ایران زندان دولهتو را بمباران کردند.
در شب حادثه ۲۰۰ نفر از اسرای ایرانی در این زندان زندانی بودند. همان شب از مقامات ارتش بعث دستور میرسد دست و پای زندانیان را غل و زنجیر کنند و زندانبانان و شکنجهگران از محدوده زندان که در منطقهای کوهستانی و صعبالعبور بود، دور شوند. مسوولان زندان نیز با نصب پارچههای سفید بر فراز زندان موقعیت آن را برای هواپیماها و هلیکوپترهای رژیم بعث مشخص کردند.
با خروج نیروهای مزدور از منطقه دو فروند میگ عراقی زندان و منطقه اطراف آن را بمباران کردند و تعداد زیادی از اسرای ایرانی را به شهادت رسانده و تعداد بیشتری را زخمی کردند. دقایقی بعد بالگردهای عراقی با حضور در آسمان منطقه، تیر خلاص را با شلیک راکتها و رگبار مسلسلها به زندانیان زخمی زدند.
براساس آمار از ۲۰۰ زندانی ایرانی زندان دولهتو ۵۵ نفر به شهادت رسیدند و ۵۵ نفر زخمی شدند و ۹۵ نفر هم سالم ماندند.
زندانیان به جامانده از این جنایت وضعیت وخیم اسرای ایرانی را اینگونه شرح کردند: «موقعیت داخلی زندان مشابه اصطبل اسب بود. این وضعیت علاوه بر شکنجه و بیگاری مستمر، نگهداری در سرمای شدید کوهستان، وضعیت بد اسکان و تغذیه و فقدان اولیهترین امکانات بهداشتی و درمانی بود.
غذای زندانیان شامل، تکهای نان و کاسهای آب و نخود پخته یا آب گوجه و بعضی مواقع هم گندم بود.»
تصویری از منطقه دولهتو که زندان حزب دموکرات کردستان ایران در آنجا بوده است خاطره اولداوود خاکپور مروستی معروف به صلواتی از زندانیان دولهتو در خاطرهای از نحوه زندانی شدنش در زندان دولهتو و وقایع آن، گفت: «نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در روزهای آغازین خود به سر میبرد که غائله کردستان به راه افتاد. دشمنان نظام مقدس جمهوری اسلامی با حربه براندازی نظام توسط گروهکهای فرصتطلب سعی داشتند در کردستان جنگ داخلی به وجود آورند البته گروهک نهضت آزادی هم با شعار «خودمختاری برای کردستان و آزادی برای ایران» این آتش را دامن میزد.
بعد از انقلاب به عنوان نیروی جهادی مخابرات، به همراه مرحوم سید مهدی موسوی و شهید صدرالله نوری عازم کردستان شدیم.
این شهر پس از انقلاب مورد تاخت و تاز ضد انقلاب و نفوذیهای صهیونیست قرار گرفته بود و ما هم به همین دلیل در مخابرات کردستان به عنوان خدمتگزار جهادی در حیطه مخابرات مشغول شدیم. از تاریخ ۱۳ خرداد تا ۲۵ شهریور ۱۳۵۹ در کردستان بودم.
من در لحظه دستگیری ۲۶ سال داشتم. ۵ روز قبل از شروع جنگ تحمیلی ما به دست نیروهای ضد انقلاب دموکرات اسیر شدیم. آن روز من، موسوی و نوری رفته بودیم برای رسیدگی به مشکل دکل مخابراتی که نزدیک کامیاران منفجر شده بود. موقع برگشتن به فرودگاه سنندج بودیم که دموکراتها ما را با در ایستگاه بازرسی دستگیر کردند و حدود ۳۷ ماه در اسارات خود نگهداشتند.
ابتدای دستگیری بردنمان به زندان دولهتو که حدود ۲۰۰ نفر توسط ضد انقلاب در آنجا اسیر شده و نگهداری میشدند.
به محض دستگیری رادیو همان شب خبر اساراتمان توسط ضد انقلاب را اعلام کرد و خانواده من هم از همین طریق متوجه شده موضوع شدند. مادرم بعد از آزادی برایم تعریف کرد که «آن شب با شنیدن خبر اسارتت به خدا گفتم اگر اسارات تو برای اسلام لازمه، من راضی هستم و اگر آزادیت هم برای اسلام مفیده باز من راضی هستم.»
ضد انقلاب متشکل بود از دموکرات، به رهبری قاسملو، کومله به رهبری شیخ عزالدین حسینی و یکسری از گروهای دیگری مانند منافقین که به فراماسونری هم وصل بودند. آنها مجموعهای برای براندازی در شهرهای غربی ایران مثل کردستان، آذربایجان غربی و شمال کرمانشاه به راه انداخته بودند که با انجام کارهای ایذایی جریاناتی مانند اشغال منطقه و محاصره شهید چمران را پیش آوردند.
ضدانقلاب با اطلاعاتی که داشت و با توجه به اینکه انقلاب نوپای ما هم فاقد ارتش و سپاه بود توانست با استفاده از این موقعیت اعلام جنگ مسلحانه کند. هر نیرویی که به عنوان مدافع انقلاب وارد عرصه میشد با برخورد آنها مواجه بود. دموکراتها از اسرا به عنوان نیرویی که بتوانند علیه حکومت مرکزی فشار وارد کنند استفاده میکردند، حالا این افراد هر که میخواستند باشند. آنها میخواستند با فشار از دولت موقت برای خود امتیاز بگیرند. این گروهکها اسم کردستان را هم گذاشته بودند «کردستان بزرگ» یا به قول کردها «کردستان گوره».
شاخههای مختلفی از ضد انقلاب هم که در راس آنها سازمان سیا و ک. گ.ب روسیه بود، در کردستان حضور داشتند.
دولهتو روستایی از روستاهای کردستان است که در نقطه صفر مرزی در شمال غرب سردشت بین مرز ایران و عراق قرار دارد. این روستا با روستاهای آلواتان، میرآباد و مزرعه همسایه است و با عراق نیز مرز مشترک دارد. زندان دولهتو در همین روستا واقع بود، با یک چهار دیواری مشخص در کنار رودخانه و هشت اتاق و ۲۱۳ زندانی.
در حقیقت در این زندان معجونی از همه گروهها بود، از بچههای جهاد، سپاه، ارتش، بسیج، ژاندارمری، پیشمرگان مسلمان و همه نیروهای عادی و انقلابی مناطق غرب بودند که از همدان، کردستان، کرمانشاه، آذربایجان غربی و شرقی دستگیر شده بودند. اسرا با فرهنگها و دیدگاههای مختلفی بودند.
بسیاری از بچهها با همه مشکلاتی که بود تا آخر بر سر عقاید خویش ماندند اما به هر حال شرایط سخت زندان به برخی بیشتر فشار میآورد. شرایط به گونهای بود که در یک شبانه روز یک تکه نان و یک کاسه آب نخود به زندانیها میدادند. همچنین بیگاری هایی که از بچهها میکشیدند برای جمع آوری هیزم و روشن کردن آتش برای دیگ غذا و کتک زدنهایشان بسیار اذیت کننده بود. سختتر این بود که ما نه زیر نظر هلال احمر بودیم و نه صلیب سرخ جهانی و نه حکومت. ما با یک مشت افراد مزدور و بی چارهای طرف بودیم که خودشان هم نمیدانستند میخواهند با ما چه کنند.
در مقابل سختیهای زندان دولهتو شاید زندانهای «ابوغریب» و «گوانتانامو» هیچ باشد. به خاطر فشارهای زیاد، جا زدن بین بچهها به فراخور زمان و مکان بود. سختیهای زیاد زندان باعث میشد خیلیها به اصطلاح ببرند. البته اغلب این بریدنها در خفا بود و بچهها به محض اینکه حال روحیشان بهتر میشد دوباره بر اعتقادات خود میایستادند. اما آنهایی که زیر فشار و شکنجه کم میآوردند ممکن بود برای آزادی خودشان کارهایی خلاف شان خود و ما انجام دهند تا شاید گروههای مخالف زمینه فرارشان را فراهم کنند و یا لااقل کمتر اذیت شوند. عدهای از اسرا که مثلا سرباز بودند میگفتند برای حفظ جانمان هر کاری که بتوانیم باید انجام دهیم.
یکی از اسرای آنجا شهید «مهندس مهدی یزدان پناه» از بچههای اصفهان بود که مهندس کشاورزی بود. یزدانپناه به همراه چند نفر از دوستانش مانند مهندس اسلامی و الهی، مسؤول گروه ۷ نفره تقسیم اراضی در کردستان بودند که به اسارات گروه دموکرات در آمده بودند. مهندس یزدانپناه با ردههای بالای ضد انقلاب که برخورد میکرد با وجود جراحتی که داشت موضع خود را بسیار شفاف و روشن بیان میکرد. شهید یزدانپناه در زندان بچهها را هدایت میکرد و در زمانهای مختلف به بچهها میگفت که چه موضعی بگیرند در حقیقت ایشان بچهها را در زندان رهبری میکرد و استاد اخلاقمان هم شده بود.
آنجا فردی بود به نام «ایرج سلطانی» که به او میگفتند «امیر خلبان». سلطانی کسی بود که در کودتای نوژه حضور داشته و فراری بود. او کسی بود که مزدوری را به حد اعلای خودش رسانده بود و مسؤولیت داشت تا ارتشیهایی را که در زندان بودند تحریک کند. به آنها میگفت: «طولی نمیکشد که این نظام سرنگون میشود، شما خودتان را کنار بکشید.» بعضیها مثل او بودند اما برنامه مشخصی برای شستشوی مغزی نبود.
امثال امیر خلبان به مقدسات نظام فحاشی میکردند و موقع خواندن نماز اذیتمان میکردند. نمیگفتند نماز نخوانید ولی کسانی که نماز میخواندند را کتک زده و وادار به بیگاری میکردند. آنقدر به بچهها سخت میگرفتند که بچهها واکنش منفی نشان دهند. امیر خلبان در بمباران دولهتو شاخص بود، به عنوان کسی که مزدوران را راهنمایی میکرد.
اوایل اردیبهشت سال ۱۳۶۰ اوضاع سیاسی در کردستان مختل شده بود. چون کردها گروههای مختلفی بودند و همگی میجنگیدند، کم کم این سوال برای بعضی از گروهها پیش آمد که آنها چرا میجنگند؟ آیا این جنگ عراق علیه ایران است؟ یک جنگ خارجی است یا ایرانی؟ اگر میگفتند خارجی است که توجیهی برای مردم و آنهایی که آورده بودند و از آنها به عنوان جنگجو استفاده میکردند نداشتند، لذا باید به گونهای پاسخ این قبیل سوال آنها را میدادند.
از آن طرف نگهبانهای زندان و مامورین مختلفی که کارها را انجام میدادند از قبیل کسانی که مایحتاج زندان دولهتو را تامین میکردند، یا به داخل خاک عراق میرفتند و آذوقه میآوردند هم دیگر حوصله نداشتند، از طرفی هم، همه به دموکراتها میگفتند شما وابسته هستید. چندین عامل دست به دست هم داده بود تا دموکراتها به فکر تازهای بیفتند. همان روزهای اول اردیبهشت بود که چند فروند هواپیمای عراقی برای شناسایی به منطقه آمدند و زندان را شناسایی کردند، من به یاد دارم هواپیماهایی را که آمده بودند.
همان روزی که هواپیماهای عراقی برای شناسایی آمده بودند ساعت ۷ صبح بود. دیدم که امیر خلبان که چند نفری را هم کشته بود روی پشت بام زندان ایستاده و به آسمان نگاه میکند، انگار منتظر بود. آن روز در فضای باز زندان روی زمین چمن، من کنار شهید مهدی یزدانپناه نشسته بودم و داشتم با ایشان صحبت میکردم. ساعت ۱۱ شده بود، ناگهان سوت زدند و اعلام کردند که سریعا برویم داخل اتاقهایمان. در همان حال من دیدم که یک هواپیمای سفید فکر کنم سوخو ۲۳ یا ۲۵ بود وارد فضای ایران شده، هواپیما که وارد شد، کلا این قضایا پنج دقیقه هم طول نکشید که بلافاصله صدای غرش آنها بلند شد، آمدن هواپیما هم به این صورت بود که از خاک عراق آمد روی کوههای اطراف چرخی زد و آمد روی زندان. بعد هم آنچنان صدای مهیبی آمد که خیلی عجیب بود. آمد پایینتر و یک بمب انداخت آن سوی زندان، بعد هم بمبهای بعدیاش را همان حول و حوش ریخت و رفت. سپس هواپیمای دوم آمد، این هواپیما هم مثل همان اولی چهار بمب خود را ریخت روی طرف دیگر زندان و رفت.
جالب اینجا بود که موقع بمباران حتی نگهبانها هم رفته بودند و غیر از یک نگهبان که آن هم بر اثر ترکش، کمرش قطع شده بود هیچ نگهبانی حضور نداشت. یعنی نگهبانها هم در جریان این توطئه و همدستی دموکرات و رژیم بعثی بودند. فقط ما داخل زندان بودیم. هواپیمای اول دوباره برگشت، اما این بار بمب نریخت و فقط رگبار گلوله بود که بر محوطه زندان میبارید. یادم میآید وقتی همین هواپیما در مرتبه اول آمد و بمب ریخت، پنجره اتاق کنده شد و افتاد روی سر ما. بچه ها همگی فریاد الله اکبر سر میدادند.
کریم غفاری، مسئول آموزش و پرورش کامیاران مغزش از هم پاشیده بود و تا ساعت چهار بعدازظهر هم چون قلبش سالم بود زنده ماند. فقط خرناسه میکشید تا اینکه به شهادت رسید.
وحشتی سنگین بر سراسر زندان حاکم شده بود. همه آن قضایای مرگبار طی پنج دقیقه لعنتی به وقوع پیوسته بود. همه چیز به هم ریخته بود، اتاقها ویران شده بودند. ۵۵ نفر شهید و ۵۵ نفر زخمی نتیجه همان پنج دقیقه بود. البته حدود ۹۰ نفر هم سالم بودیم.
در آن لحظات هیچ اندیشهای جز کمک به بچههای شهید و زخمی در مخیلهمان نمیگذشت. هیچ کس توان نداشت در آن لحظات از زندان بگریزد. در حال جمعآوری شهدا و زخمیها بودیم که دیدیم دو سه فروند هلیکوپتر از آسمان عراق به طرفمان میآید، هلیکوپترهای سیاه و توپدار که هیبت و شکل خاصی داشتند و شروع کردند به شلیک رگبار. وقتی اینگونه شد ما دوباره محوطه را ترک کردیم و به اطراف گریختیم. هلیکوپترها کارشان را که انجام دادند دو سه چرخی زدند و چون هیچ سر و صدایی نبود. ما سالمها همگی لابهلای درختها پنهان بودیم، آنها منطقه را ترک کردند.
پیکر شهدا و زخمیها را آوردیم کنار رودخانه، یادم میآید که سربازی هم در میان بچهها در حال شهادت بود، از کمر به پایین نداشت، من ناگهان خواهر زاده قاسملوی معدوم (سروان امید) را دیدم که در حال پایین آمدن از جنگل بود و به سمت ما میآمد. وقتی او به ما رسید این سرباز که چیزی به شهادتش نمانده بود فریاد میزد: ای خائن! من سرباز خمینی(ره) هستم، بیا مرا بکش، من از مرگ نمیترسم، من شجاعتم را از خمینی(ره) آموختهام. خیلی فریاد زد، آنقدر با فریاد این جملات را گفت که سروان امید هم فریاد زد، منم سرباز خمینی(ره) هستم. یعنی میخواست اینگونه خودش را نشان دهد. مضمونش این بود.
بچههای دیگر مثل سروان ایلامی، شهید کاشانی، شهید نصیری و شهید اصغر مشکی که از بچههای جهاد بود بین شهدا دیده میشدند. دموکراتها با مرکز حزبشان تماس گرفتند و دستور داده شد همه شهدا و مجروحین را تحویل ارتش بدهند، چون بحث بنیصدر خائن در ارتش مطرح بود و این دموکراتها به ارتش رو میآوردند.
ساعت نزدیک ۱۲:۳۰ ظهر بود، شهید یزدانپناه چون از لحاظ موقعیت روحی روانی بر زندان غلبه داشت، رو به من کرد و گفت: «داوود، همه بچههایی را که زنده ماندهاند صدا کن». من همه را جمع کردم، شهید یزدانپناه رو به بچهها کرد و گفت: «همه شما در این لحظه آمرزیده شدهاید.» ایشان معتقد بود با توجه به آن همه بلایا که در غربت اسارت نصیب بچهها شده، همه آمرزیده شدهاند.
همان موقع دموکراتها تماس گرفته بودند با روستایی به نام «داوودآباد» و شبانه ما را روانه آنجا کردند. آن روستا مسجدی داشت که زندان ما شد. روز بعد ما نود نفر را دوباره به «دولهتو» بازگرداندند تا آوارها را زیر و رو کنیم و بقیه شهدا را هم بیرون بیاوریم. این کار چند روز ادامه داشت و بالاخره چند نفر از شهدا را از جمله شهید مشکی پیدا کردند. دوباره فشارها ادامه یافت. چند روز بعد خبرنگار منافقین از نشریه مجاهد و خبرنگار روزنامه بنیصدر خائن وارد آن زندان شدند و با بچهها مصاحبه میکردند. مصاحبهها هم نوعاً به این صورت بود که از هم میپرسیدند، «شما فکر میکنید این ماجرا تقصیر کیست!؟ میخواستن جمهوری اسلامی را مقصر جلوه دهند.
حدود ۲۰ روز در آن مسجد زندانی بودیم سپس ما را به «گردنه» بردند که مکانی برای قاطرها بود. مدتی هم آنجا بودیم. سپس در پاییز ۱۳۶۰ ما را به زندان مرکزی «آلواتان» منتقل کردند که نزدیک سردشت و دو کیلومتری مرز ایران و عراق بود.
تا ۱۸ شهریور سال ۱۳۶۱ آنجا بودیم که بچههای ما در جبهه عملیات کردند. شهید ناصر کاظمی و شهید بروجردی آن عملیات را رهبری میکردند. عملیات پاکسازی بود. به همین دلیل دوباره ما را از آنجا بردند چون اگر میماندیم رزمندگان ایرانی آزادمان میکردند. دموکراتها ما را انداختند داخل اتاق که من نتوانستم روی پا بمانم. حس میکردم روی فنر ایستادهام. شهید یزدانپناه کمک کرد و دو سه ساعت هم در حالت نیمه هوشیاری بودیم تا آن شرایط گذشت. یک اعدام مصنوعی هم داشتند، که ما را چشم بسته به درخت بستند و لوله تفنگ را هم گذاشتند کنار صورتمان و چند خشاب خالی کردند.
واقعا آن نیم ساعت کذایی یعنی از لحظه حمله هواپیماها تا آن لحظهای که دیگر هلیکوپترها هم رفتند و ما میخواستیم بچهها را سر و سامان بدهیم قیامت را به چشم دیدیم. بنده حتی همین حالا هم وقتی میخواهم استراحت کنم و به خواب بروم همان ابتدای خوابیدن به صورت ناگهانی از زمین میپرم بالا، هنوز تشنج آن روز را در خودم حس میکنم.»
زندان دولهتو بعد از بمبارانخاطره دوم
محمود صلاحی از رزمندگان دفاع مقدس هم در کتاب خاطراتش از این جنایت نوشت: «رژیم بعث عراق شکنجههای عجیب و غریبی انجام میداد که بارزترین آن در زندان دولهتو اتفاق افتاد. رژیم بعث عراق تحت حمایت نظامی سایر کشورهای مزدور علاوه بر حمایتهای نظامی در انجام بسیاری از جنایتهای غیرانسانی آنها دخالت داشت.
رژیم بعث همانگونه که انواع روشهای بازجویی و شکنجه را آموزش میداد در به شهادت رساندن تعداد زیادی از اسرای رزمنده نیز نقش داشت به طوری که در مواردی خود مشاهده کردم که گوش رزمنده را در عملیات بریده یا انگشتانش را قطع میکردند یا آنان را جلوی کاروانهای عروسی، سر میبریدند.
پایان خوب و آسان در این زندان به معنی عفو یا آزادی نبود بلکه پایانی بود که به اعدام ختم میشد. این یکی از برنامههای مداوم زندان دولهتو بود که هر شب تعدادی از اسرا را به شهادت میرساندند.»
منابع:
داوود خاکپور مروستی، مصاحبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۰، خبرگزاری فارس
کتاب خطرات دکتر محمود صلاحی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
کد خبر 849611 منبع: ایسنا برچسبها عراق - صدام دفاع مقدس خبر ویژه استان آذربایجان غربی ایران و عراق استان کردستان